زنده باد فراموشی که اگر نباشد زمان به تاراج می رود .خاکسترهای اما واگردشتهای ارزو را می پوشاندو تو باور خواهی کرد که در پس یک گرمای جانسوز بارانی نخواهد بارید .
گاهی فکر میکنم کاش می شد کوله بار تک تک ادمها را شکافت .در تو در توی جیهای سفر خاطرات گمشده را جستجو کرد تا محشور شوند .
باور کردن نبو دن همه بودنها یعنی پسوند تنهایی بیشتر کوچنشینهای بادیه .یعنی سرزمین کسانی که روزی بهشت را دیده اند اما قسمتشان شوره زار تشویش بوده است و نان تنهایی . یعنی حجمی از نفسهای پر عمق که حتی فاصله ای را هم پر نمی کند .
حقیقت محض کاروانهای عقیم عشق .بودن برای عبور است .عبور از حقیقتی که نجابتش قرنهاست که تصویر ساز خوبیهای دنیا شده .
روزی بر روی دفتری با سبز نوشته بود تمام نا تمام من با تو تمام می شود.
من ناتمام هایی را دیدم که تمام شد به صفر نشست .ولی تمام نشد .برای انکه باور کرد که می توان فراموش کرد.